آدم
آدم کجا ز میوهی ممنوعه چیده بود
ابلیس با خدا به تفاهم رسیده بود
اثباتش آنکه سجده نکردند با غرور
روزیکه پشت کلملائک خمیده بود
انسان زهرجهت به معلم نیاز داشت
قاتل کسی بود که کلاغ آفریده بود
یوسف نه از حیا به زلیخا نظر نداشت
بیچاره تا به حال زلیخا ندیده بود
زندان به داد یوسف بیپیرهن رسید
اوهم اگرنه دامن عصمت دریده بود
این حرفها به قیمت جانم تمام شد
مانند این غزل که به پایان رسیده بود!...